رهبر هوش عاطفی
حتماً همه ما زمانی را به خاطر داریم که تلویزیون بعدازظهرها فقط یک ساعت برنامۀ کودک نشان میداد، تبلتها و بازیهای کامپیوتری نبودند. به خاطر داریم از هر خانه صدای بازی بچهها به گوش میرسید. عصـرها درب خانه اقـوام در میزدیم و سـرزده خـانه یکدیگر میرفتیم و ساعتها با بچههای آنها بازی میکردیم، فکر کنم هنوز یادتان باشد که توی کوچه با بچههای همسایه بازی میکردیم.
آن زمان حرفی از این نبود که ارتباط اجتماعی را یاد بگیریم و یا چطوری استرس را کم کنیم باوجود فشارهای سنگین مدرسه، بچهها اضطراب نمیگرفتند. آن نسل شاید نسل پدرها و مادرهای ما باشند و یا نسل خودمان.
دلیل اینکه آن نسل راحتتر با آدمهای دیگر کنار میآمدند، با رئیسشان کمتر دعوا میکردند، سر یک شغل سالها میماندند چه بود؟ بااینکه خانوادهها همه باهم زندگی میکردند، اما قهر و دعوا کمتر بود؛ اما این روزها اینقدر استرس زیاد شده است و مردم مهارتهای اجتماعیشان کم شده است. این مشکلات برای نسل بچههای ما بهمراتب بدتر است.
مهارتهایی مانند حل مشکلات، کنترل عواطف، اعتمادبهنفس، رویارویی با چالشها و برنامهریزی برای حلشان، احساس ناامیدی نکردن بعد از شکست، مهارتهای اجتماعی، درک همدردی، ارتباط خوب کاری، نه گفتن بهموقع، دفاع از خود و کار بهینه گروهی از مهارتهایی هستند که به نسل امروز باید از روز تولد آموزش داد. نسلهای گذشته که بیشتر در معرض ارتباطهای اجتماعی واقعی و رو در رو قرار میگرفتند بسیاری از این مهارتهای اجتماعی و ارتباطی را بهصورت طبیعی میآموختند.
چرا باید این مهارت را آموزش داد؟
زیرا از نسل امروز بازی باهم سن و سالهایشان گرفتهشده است و جای اینکه بعد از مدرسه با بچههای دیگر بازی کنند. از این کلاس به آن کلاس کشیده میشوند. بجای خالهبازی به رقابتهای درسی افتادهاند. تعداد بچهها در خانه کم شده است، اما تعداد اسباببازیهای برقی و کامپیوترها زیاد. چون تلویزیون ٢۴ ساعته شده است. چون خانه اقوام و دوستان رفتنهایمان با تشریفات همراه شده است و تعدادش کم شده است، بچهها بجای گرگمبههوا و قایمموشک (قایم باشک) با آلات فناوریشان بازی میکنند. بهصورت هم نگاه نمیکنند، کمتر باهم حرف میزنند درنتیجه مهارتهای ارتباطی را مانند قبل یاد نمیگیرند. آنها نمیتوانند با نگاه کردن به یک نفر احساساتش را درک کنند. حتی گاهی از درک احساسات خودشان هم برنمیآیند.
ما بهعنوان پـدرها و مادرهای نسل امروز باید ابزار یادگیری این مهارتها را برای کودکانمان فراهم کنیم.
افزایش هوش عاطفی یا هوش هیجانی (ایی-کیو) در کودکان یکی از این ابزارهاست که در ادامه به آن میپردازیم.
ایده اولیه ایی-کیو یا هوش هیجانی
ایی-کیو بار اول توسط دو دانشمند به نامهای پیتر سالوی [۱] و جان مایر [۲] در سال ١٩٩٠ به نام کیفیت هیجانات معرفی شد و در سال ١٩٩۵ توسط دنیال گلمن [۳] به نام هوش هیجانی در کتاب معروفش در دسترس عموم قرار گرفت.
ایی-کیو
عبارتست از توانایی شناخت احساسات، روان، عواطف و حالات درونی خود و دیگران، نام گذاری و کنترل رفتار و تعاملات همراه با خود ادراکی!
آی-کیو عبارتست از توانایی های شناختی مانند توانایی حل مسائل ریاضی، معانی لغات، قدرت حافظه، سرعت پردازش اطلاعات.
|
|
ایی-کیو یا هوش هیجانی با آی-کیو یا هوش دانشی چه فرقی دارد:
ایی-کیو [۴] یک هوش است، که دستیافتنی و آموختنی است. برعکس آیکیو [۵] که تا ٩٠ درصد ژنتیکی است. (که البته با تمرین تقویت میشود) اما ایی-کیو ٩٠ درصد آموختنی است.
در تحقیقی که در آمریکا بعد از انتشار کتاب گلمن انجام شد، دانشمندان متوجه شدند که بیشتر سرمایهداران و مدیران موفق آمریکایی دارای ایی-کیو بسیار بالایی هستند و بعضی از آنها هم آی-کیو و هم ایی-کیو بالایی دارند، اما حتی یک مدیر موفـق نبود که فقط آی-کیو بالایی داشته باشد.
تحقیقات نشان داد بااینکه هوش عاطفی در هر سنی قابل یادگیری است، اما اگر از ابتدای زندگی بنیاد آن رقم بخورد بسیار قویتر و مؤثرتر است.
بگذارید مثالی از کاربرد هوش هیجانی و هوش دانشی بزنیم:
در شرایط زیر کودک از دانش آی- کیو استفاده میکند:
– زمانی که کودک ما تا ۱۰ بشمارد.
– زمانی که مادر کمتر از همیشه برایش بیسکویت بریزد و کودک متوجه بشود.
– یا کلماتی را که یکبار میشنود یاد میگیرد و تکرار میکند.
در شرایط زیر کودک از دانش ایی- کیو استفاده میکند:
– زمانی که کودک صـورت مادرش را نگاه میکند و صورتش را ناراحت میبیند، به سمت مادرش میآید تا مادرش را بغل کند.
– زمانی که وقتی عصبانی است راهی را پیدا کند که خود را آرام کند.
– زمانی که وقتی بچهای در پارک گریه میکند، آن بچه را ناز میکند و دلش به حال او میسوزد و خودش را بجای آن بچه میگذارد.
فرض کنید که به دنبال کودک خود به مهدکودک میروید و مربی مهد به شما میگوید که زمان هواخوری کودک شما یکی از همکلاسیهایش را در حیاط زده است. شما عصبانی میشوید و در آن حال چه میکنید؟
واکنشهای ما بر اساس شخصیتی که داریم متفاوت است. همه ما حتماً عصبانی میشویم و واکنشهایی نظیر این نشان میدهیم.
- به کودک نگاهی غضبآلود میکنیم و تا سوارشدن به ماشین حرفی نمیزنیم.
- بعضی از ما بعد از سوارشدن به ماشین بر سر کودک فریاد میزنیم و از او میپرسیم چرا این کار را کرده است؟
- بعضی از ما این سـؤال را فقط برای این میپرسیم که دعوا کنیم و عصبانیتمان را نشان دهیم و منتظر جواب کودک نمیشویم.
- بعضی از ما منتظر جواب کودک میشویم و زمانی که او حرفش را گفت باز او را مقصر میکنیم.
- بعضی از ما صبر میکنیم عصبانیتمان که آرام شد، او را نصیحت میکنیم.
- بعضی از ما با مهربانی با او رفتار میکنیم و اشتباهش را کلاً نادیده میگیریم.
- بعضی از ما نیز که در کودکی مکرراً مورد زور والدین یا همکلاسیها قرارگرفتهایم، کودکمان را تشویق میکنیم و از اینکه مظلوم واقع نشده است نهتنها دعوا نمیکنیم بلکه خوشحال هم میشویم.
این واکنشها طبیعی است اما بسیاری از آنها راه درست برخورد با مشکل نیست. راه درست را یک مادر و پدر یا مربی انجام میدهد که از هوش عاطفی بالایی برخوردار باشند. والدینی که از هوش عاطفی یا EQ بالایی برخوردار باشند و به کودک خود نیز این هوش را آموزش بدهند، یک رهبر هوش عاطفی هستند. به همان مثال برمیگردیم و آن را با روش هوش عاطفی مدیریت میکنیم اما اول بهتر است بدانیم قدمهای آموزش هوش عاطفی دقیقاً چیست و یا یک کودک ۳ تا ۶ ساله باهوش عاطفی بالا چگونه است.
رشد هوش هیجانی برای کودکان :
گام اول، شناخت احساسات درونی خود:
کودک همیشه نمیتواند به شما بگوید که در زندگیاش چه میگذرد این ما هستیم که به او یاد میدهیم احساسات درونش را بشناسد. تعداد این احساسات بسیار زیاد است ما ابتدا با ۷ احساس اصلی شروع به آموزش کودک میکنیم و سپس او را با بقیه آشنا میکنیم.
این ۷ احساس عبارتاند از:
شادی، ناراحتی، ترس، تنفر، عصبانیت ، تمسخر و تعجب.
تشخیص این احساسات و تمایز آنها اولین مرحله آموزش به کودک است. این در حالی است که بسیاری از ما بزرگترها هنوز از تشخیص احساس درونی خود ناتوانیم.
در مثال بالا زمانی که کودکتان را از مهدکودک برمیدارید، نمیدانید دلیل کار کودکتان چیست و یا احساسات درونیاش هنگام انجام آن کار چه بوده است؛ اما از احساس درونی خودآگاهید. برای مادران و پدرانی که تاکنون کودکشان کارهایی شبیه این نکردهاند، ممکن است احساس تعجب باشد و برای بعضی پدر و مادرها احساس عصبانیت و گاهی حتی برای پدر و مادری که دوست ندارد فرزندش مظلوم بماند احساس شادی و اما برای پدر و مادری که نصیحت میکند، احساس ترس از آسیب رسیدن به کودکی دیگر، در کنار احساس عصبانیت میباشد. میبینیم که احساسات ما چگونه بر رفتار ما تأثیر میگذارند.
گام دوم، نامگذاری احساسات درونی خود:
کودکان تا قبل از ۲ یا ۳ سالگی نیز قادر به شناسایی احساسات خود هستند اما توانایی به زبان آوردن آن را ندارند به دلیل اینکه واژگانشان محدود است. این والدین هستند که به کودکان یاد میدهند که این احساسات را زمان ابراز، بهصورت کلمات بگویند. کودکان این مهم را زمانی یاد میگیرند که مادر و پدر از احساسات درونی خود بگویند. به مثالمان برگردیم. گفتیم که احساسمان را میدانیم اما احساس کودک را نمیدانیم. زمانی که احساسمان را به کودک میگوییم به او کمک میکنیم که یاد بگیرد که نام احساسی که دارد و یا زمان کتک زدن داشته است، چیست. چون او بر اساس شناختی که از شما دارد، میداند که شما چه حالی دارید. زمانی که میگویید:” وقتی معلم مهد به من گفت که دوستت را در حیاط زدهایی، من خیلی عصبانی شدم”
در این مرحله پدر، مادر و یا مربی بعد از اعلام احساسشان با پرسیدن سؤالاتی نوع احساس کودک را میپرسند؟ و یا آن احساس را حدس میزنند؛ که به کودک کمک کنند احساس را به زبان بیاورد و به کلمات تبدیل کند.
“ حتماً باید خیلی عصبانی شده باشی که دوستت را زدی؟ “
“من از اینکه دوستت را زدی خیلی عصبانی شدم و همینطور متعجب شدم! چه احساسی به تو دست داد که این کار را کردی؟”
گام سوم، یافتن دلیل، اتفاق، رفتار و یا نگرشی که این احساس را به وجود آورده است.
زمانی که کودک احساسش را به زبان آورد میتواند به دلایل به وجود آمدن آن احساس بهدرستی فکر کند. ما بهعنوان معلم او به او یاد میدهیم، یعنی زمانی که کودکتان را از مهد برمیدارید و به او میگویید:” وقتی معلم مهد به من گفت که دوستت را در حیاط زدهایی، من خیلی عصبانی شدم” در اینجا شما دلیل عصبانیت خود را به او میگویید. این زمان بهترین زمان است که با پرسیدن سؤالات مناسب که به آنها سؤالات کنجکاوانه [۶] میگویند او را ترغیب کنید که دلیل اصلی احساسش را بگوید.
سؤالات کنجکاوانه، عبارت است از سؤالاتی که قضاوت، نصیحت و سرزنش در آن نیست؛ و فقط هدف دانستن جواب سؤال است و این سؤال هدف خاصی را دنبال نمیکند. لازم به ذکر است که بیشترین سؤالاتی که والدین از کودکانشان میپرسند، جنبه نصیحت، سرزنش، سرکوفت، فرمان و تنبیه دارد. اگر کودک شما احساس دقیقش و دلیل کارش را به شما نمیگوید به دلیل اینگونه سؤالات است که بسیار از او میپرسیم.
“هنوز اتاقت را مرتب نکردهای؟” اتاقت را مرتب کن (سرکوفت)
“چرا این توپ را به زمین میکوبی؟” این توپ را به زمین نکوب (فرمان)
” میخواهم بدانم فکر آبروی من را نکردی؟” این کار آبروی مرا برد (سرزنش)
” در مهد دوباره دوستت را زدی؟” همیشه این کار را میکنی (قضاوت)
” هزار بار نگفتم با این پسره بازی نکن؟” به حرف من گوش ندادی (نصیحت)
این نمونه سؤالات، سؤالات کنجکاوانه نیستند. والدین بعد از این سؤالات منتظر جواب نیستند بلکه یا منتظر معذرتخواهی هستند و یا فقط میخواهند حرفشان را بزنند.
سؤالات کنجکاوانه یکی از ابزارهای والدین بااقتدار مثبت:
سؤالات کنجکاوانه یعنی زمانی که شما میپرسید و واقعاً کنجکاوید که جواب را بشنوید و جواب را حتی اگر میدانید چیست آنچنان وانمود کنید که فرزندتان فکر کند که بار اول است میشنوید.
انگار بار اول است میبینیم و میشنویم (تعمیم ندادن):
این نیز یکی دیگر از روشهایی ایست که در فرزندپروری بااقتدار مثبت باید انجام دهیم؛ یعنی تعمیم ندهیم و هر بار که کودکمان اشتباهی میکند طوری برخورد کنیم که انگار مرتبه اول است که این کار را میبینیم و یا میشنویم.
واکنش شدید به جوابهایی که کودک میدهد باعث میشود که او واقعیت را به ما نگویید. البته که گوش دادن و واکنش شدید نشان ندادن ما هم دلیل بر موافق بودن ما با اتفاقی که افتاده نیست.
سؤالات کنجکاوانه خوبی که پدر و مادر میتوانند بپرسند:
“دلیل اینکه میگویی بسیار از دست دوستت عصبانی شدی چیست؟”
“دلیل این عصبانیت چه بود؟”
“برای من کاملاً توضیح بده که چه اتفاقی افتاد؟”
زمانی که توضیحی از کودک شنیدید، آن توضیح را دوباره تکرار کنید؛ و از او بپرسید که درست متوجه شدهاید یا نه؟
“تو میگویی که دوستت را زدهای چون او نقاشی تو را پاره کرد؟ و تو عصبانی شدی؟ آیا من درست متوجه شدهام؟”
گام چهارم، همدلی است:
گام چهارم یعنی همدلی، زمانی قابل انجام است که کودک توانایی درک احساسات خود را داشته باشد. آن زمان میتوانیم تمرین همدلی را با کودک با بازیهای خوبی که خواهم گفت آموزش دهیم. انسانها بهطور غریزی همدرد و همدل آفریدهشدهاند. اگر ببنید که کسی با تبر به استخوان پای کسی میزند ناخودآگاه استخوان پای شما نیز درد میگیرد و یا اگر میبینید کودکی از سرما میلرزد اگر لباس خود را درنیاورید و تن او کنید ولی حتماً در دلتان آه میکشید.
در این زمان بهتر است ابتدا با کودک همدردی کنیم و سپس او را تشویق کنیم که خودش را جای دیگران بگذارد.
“میتوانم بفهمم که چقدر عصبانی شدی وقتی نقاشی که برایش زحمتکشیده بودی را پاره شده دیدی؟”
“آیا دوستت دردش گرفت وقتی او را کتک زدی؟”
“آیا گریه کرد؟”
“آیا دوست داری کسی تو را در مهدکودک در مقابل بقیه کتک بزند؟ چه احساسی میکنی؟”
گام پنجم یافتن راهحل صحیح برای برخورد با مشکلی که این احساس را به وجود آورده.
قبل از اینکه این گام را برای شما توضیح بدهم فقط میخواهم یک نکته را بگویم و آن این است که اگر شما بدانید کودک اشتباهی کرده است و بخواهیم به او بگوییم که او اشتباه کرده است، هیچ فایدهای ندارد. برای اینکه این اشتباه دیگر تکرار نشود باید کودک خودش به این نتیجه برسد که اشتباه کرده است؛ و اگر مادر و پدر با شدت با او برخورد کنند او ممکن است معذرتخواهی کند و در ظاهر قبول به اشتباهش کند اما هر زمان که مادر و پدر نیستند دوباره آن کار را انجام خواهد داد. زمانی که مادر و پدر از کودک سؤالات کنجکاوانه میپرسند، او را هدایت میدهند به اینکه کار و رفتار خود را بررسی کند.
“تو نقاشیات پاره شده بود و عصبانی بودی! چه راه دیگری میتوانستی انجام بدهی، بجای اینکه دوستت را کتک بزنی؟”
“من اگر کسی نقاشیام را پاره کند خیلی عصبانی میشوم اما او را کتک نمیزنم بلکه این موضوع را به معلم میگوییم. تو چهکار دیگری میتوانستی بکنی؟”
ممکن است کودک شما به این سؤالات جوابهایی که ما منتظرش هستیم را ندهد اما مطمئناً به آنها بسیار فکر میکند. یک رهبر هوش عاطفی بااحساسی که در کودک به وجود آمده مخالفت نمیکند و آن را سرکوب نمیکند این همان اشتباهی است که بسیاری از والدین ما انجام دادند بلکه یک رهبر هوش عاطفی به احساس اهمیت میدهد و نشان میدهد که آن احساس را درک میکند اما راهی را که کودک برای واکنش به آن رفتار انتخاب کرده است را راه مناسبی نمیبیند و به کودک کمک میکند که او نیز به کاری که کرده است فکر کند و راههای دیگری که میتوانست انجام بدهد را در ذهنش بررسی کند، این به کودک کمک میکند که پدر و مادر را بهعنوان یک مشاور برای مشکلات انتخاب کند زیرا آنها او را قضاوت نمیکنند و احساس درونی او را نفی نمیکنند و برای اشتباهش او را دعوا و تنبیه نمیکنند بلکه به او این اعتماد را میدهند که از این اشتباه بهعنوان یک فرصت برای یادگیری استفاده کند!
در کتاب کیانا دو در بخش پنجم ۵ تمرین بسیار عالی برای افزایش هوش عاطفی، خود و خانوادتان آمده است.
آموزش محدود کردن رفتار بعد از به وجود آمدن یک احساس:
این فن را بهخوبی میتوان از دوسالگی به کاربرد و به کودک کمک کرد که درک کند که انسان هر احساسی میتواند داشته باشد اما برای اینکه هر رفتاری را نشان دهیم محدودیتهای وجود دارد و سپس هدایت او به سمت راهحل است.
بهعنوان مثال، میتوانید بگویید، “من میدانم که تو ناراحت شدهای که خواهرت در حال بازی با دوستش است و با تو بازی نمیکند، اما تو نمیتوانی به او ضربه بزنی. این کار ممنوع است. الان غیر از زدن، چهکار دیگری اگر انجام دهی ناراحتیات کمتر میشود؟”
اگر فرزند شما ایدهای نداشته باشد، مجموعهای از گزینهها را انتخاب کنید.
متخصص مدیریت خشم لین نامکا [۷] توصیه میکند که اول به شکم، فک و چشمان کودک توجه کنید تا ببینید آیا آنها را محکم به همفشار میدهد یا خیر، اگر اینطور است به او بگویید، نفس عمیق بکشد و تا عصبانیت از او بیرون برود. نامکا میگوید، به کودک خود کمک کنید تا با صدای محکم خود جملاتی مانند این را بگوید.
“من احساس عصبانیت میکنم وقتی _____________” و یا
“من احساس ناامیدی میکنم وقتی ______________”.
“من احساس تنهایی میکنم وقتی _______________”
کودکان باید بدانند که اجازه دارند عصبانی باشند تا زمانی که دیگران به این دلیل آسیب نبینند. فرزندتان همچنین میتواند با شما درباره اینکه چرا او عصبانی است حرف بزند و یا تصاویری را درباره آنچه او را خشمگین میکند، نقاشی کند یا جریان عصبانیت خود را با عروسکها یا اسباببازیهایش بازی کند.
من در زمان کودکی از اینکه پدرم از سرکار که میآمد میخواست استراحت کند و با من بازی نمیکرد عصبانی میشدم و وقتی او میخوابید با حیوانها اسباببازیام همین را بازی میکردم.
باور کنید بیـشتر دلایلی که کودکـان کارهای عجیبوغریبی میکنند این اســت که میخواهند به ما بگویند که احساس ناخوشایندی دارند اما ابزارش را نمیشناسند. زمانی که بسیاری از ما بزرگترها هم هنوز ابزارهای آرام کردن خودمان را یاد نگرفتیم و زمان عصبانیت با سرعت و بیدقت رانندگی میکنیم و یا فریاد میزنیم و روی میز میکوبیم، چگونه از کودکان خود انتظار داشته باشیم که رفتار خود را بعد از احساسات ناخوش آیند کنترل کنند.
وقتیکه من سعی میکنم هوش عاطفی را به کودکم آموزش دهم چه اتفاقی میافتد؟ خودم هم از رفتارهایی که نمیخواهم فرزندم آنها را تقلید کند اجتناب میکنم.
زمانی که از کار یا رفتار کودکمان عصبانی میشویم، کافی است جملاتمان را عوض کنیم، جای گفتن: “من را دیوانه میکنی” یا “تو پسر بدی هستی”، به او بگوییم،
“زمانی که کار _____________ را انجام میدهی، من را ناراحت میکنی”
پس کودک شما میفهمد که مشکل رفتار او است و نه خود او. مراقب باشید که از انتقادات بیشازحد اجتناب کنید که باعث از بین رفـتن اعتمادبهنفس کودک میشود.
آیا باید احساسات منفیام را از کودکم پنهان کنم؟
بعضی از والدین احساسات منفی خود را پنهان میکنند، به این دلیل که ناراحتی یا مشکل باعث ناراحتی و ناامیدی فرزندشان نشود؛ اما پنهان کردن احساسات واقعی شما باعث میشود که کودک شما برای درک شما و یادگیری احساسات دچار اشتباه شود. بهترین کار توضیح است اما به صورتی که کودک را نا امید نکند برای مثال وقتی، بهآرامی تصدیق کنید که ناراحت هستید و به فرزندتان یاد میدهید که حتی احساسات دشوار را میتوان مدیریت کرد.
نکته: دلیلی ندارد که بار ناراحتی را به دوش کودک بیندازیم، اما فرض کنید که دوستی را ازدستدادهایم و ناراحت هستیم و در حال گریه هستیم و کودک شما به سمت شما میآید. بهجای گفتن چیزی نیست بهسادگی بگویید: “من خیلی ناراحت هستم، چون دوستم را دیگر نمیتوانم ببینم و دلتنگ او هستم اما اکنون باهم به پیادهروی میرویم و من آرام میشوم.”
به یاد داشته باشید که کودکان هر ناراحتی که برای شما پیش میآید، آنها احساس گناه میکنند و فکر میکنند آنان مقصرند، این بدان دلیل است که فکر میکنند در دنیای شما فقط آنان هستند و کسی دیگر در این میان نیست. این احساس گاهی تا ۸ سالگی باقی میماند. پس زمانی که احساس منفی یا حتی مثبتی دارید در حد توانایی درکش، برایش توضیح دهید که چرا این احساس را دارید تا او خودش را مقصر نداند.
چگونه میتوانم برای کودکم، یک رهبر هوش عاطفی باشم؟
همانطور که کودک شروع به راه رفتن میکند، مستقلتر میشود و از تحمیل محدودیتها و بکن و نکن ها عصبانی میشود. گرچه واژگان او هنوز کوچک است، اما زمانی که از او میخواهند که یک اسباببازی را با بچه دیگر به اشتراک بگذارد و یا یک ژاکت را بپوشد، به خاطر این دستورات احساس میکند کسی دارد قدرت را از او میگیرد و اینها میتواند عامل دعوا و جنگ بین والد و کودک شود. شما والدین از این درگیریها میتوانید استفاده کنید تا درسهای مهم به او یاد دهید. هر وقت او تلاش میکند چیزهای خود را به اشتراک بگذارد از او قدردانی کنید. به او میتوانید نوبتی استفاده کردن را یاد بدهید؛ اما انتظار نداشته باشید که با چند مهمانی اول این را یاد بگیرد، به خاطر دارید که کودکان دارای خلقوخوی متفاوت هستند، پس ممکن است یک کودک، قسمت کردن اسباببازی را زودتر یاد بگیرد و یا زودتر از یک مسئله کوتاه بیاید اما کودک دیگر باید بارها تمرین کند. پس کودکمان را با دیگر کودکان مقایسه نکنیم.
بجای فقط محدود کردن آنها، به فرزندمان گزینههای خوب بدهیم. با این کار احساس استقلال آنها افزایش مییابد. برای مثال، بهجای اینکه به او بگویم کفش خود را بپوشد، میتوانیم از او بپرسیم که آیا او میخواهد کفش کتانی یا کفش سبزش را بپوشد. بجای درگیریها بر سر اراده تا آنجا که ممکن است، بچهها را تشویق کنیم تا در مورد احساسات خود صحبت کنند. سعی کنیم در سطح چشمان فرزند خود قرار بگیریم و با تماس چشم با او بهآرامی صحبت کنیم، از کلمات ساده و جملات کوتاه استفاده کنیم، شروع جمله با کلمات “من میخواهم …” باشد و یا “لطفاً “. بهعنوان مثال سعی کنیم دلایل خود را توضیح دهیم بهجای پرسیدن، “چرا این کار را کردی؟” بگوییم: “من میخواهم در مورد آنچه تو انجام دادی، باهم صحبت کنیم.”
دوست داشته شدن | عشق | لذت | امیدواری | احترام |
دوستداشتنی بودن | آرامش | امنیت | رضایت | ایمان |
خودبزرگبینی | تعلق | شرم | غم | افسردگی |
قدرشناسی | ناامنی | دلتنگی | تنفر | دلهره |
دشمنی | حسادت | سردرگمی | بدبختی | امنیت |
باارزش بودن | همدردی | بیعدالتی | تعجب | کلافگی |
حقارت | بیمیلی | گناه | بیانگیزگی | پشیمانی |
کم خودبینی | ترس | توجه | تأسف | جرئت |
سردرگمی | دشمنی | تمایل | هیجان | وحشت |
در اینجا جدول بعضی از احساسات رایجی که در زندگی ممکن است خود یا کودکتان تجربه کنید آمده است سعی کنید که از آنها استفاده کنید و احساسات خود نامگذاری کنید.
استفاده از هوش عاطفی در زمان مشکلات
دختر ۴ ساله یکی از دوستان من در اوج سنی که دختران بسیار به پدرشان نزدیک میشوند و به او تکیه میکنند، صحنههایی سخت از درگیر شدن ناگهانی پدرش با بیماری بسیار سخت و کم علاج را جلو چشمانش هرروز میدید. این مشکل یعنی ذرهذره آب شدن پدر، حتی از جدایی مادر و پدر هم برای یک کودک میتواند سختتر باشد. این فاجعه باعث شد او بسیار خوددار بشود و حتی گاهی از نزدیک شدن و حرف زدن با افرادی که قبلاً بسیار با آنها ارتباط خوبی داشت خودداری میکرد.
در مشکلاتی مانند اینها کودکان واکنشهای متفاوتی نشان میدهند. بعضی بسیار بهانهگیر میشوند و گاهی کودکان آرام و خوددار میشوند و بسیاری با بیماریهای روانی مانند تب و یا دلپیچه به دلیل اضطراب روبرو میشوند.
کودکان در این سنین معمولاً از نگرانیهایشان حرف نمیزنند و ما بهعنوان یک والد باید آنها را تشویق به حرف زدن کنیم.
اگر حواس آنها را پرت کنید و نخواهید که از مشکلات و احساساتشان حرف بزنند این مشکلات بهصورت ترس با آنها میماند. یکی از راههایی که پرفسور جان گاتمن [۸] یکی از محققان رفتارشناسی معاصر پیشنهاد میدهد صحبت از زبان عروسک و یا کودک دیگری است.
مادر، پدر و یا یکی از اطرافیان که به کودک نزدیک است میتواند اینگونه با او صحبت کند.
مادربزرگ: این خرس عروسکی تو اسمش چیست؟
کودک: تِـدی.
مادربزرگ: تدی به نظر ناراحت میآید. اینطور نیست؟
کودک: آره خیلی ناراحته!
مادربزرگ: چرا ناراحته؟
کودک: خدا دوستش نداره.
مادربزرگ : چرا تدی فکر میکنه خدا دیگه دوستش نداره؟
کودک: آخه خدا بابای تدی را مریض کرده
مادربزرگ: میفهمم که به خاطر مریضی باباش حتماً تدی خیلی ناراحت و تنهاست. دیگه تدی چه احساسی داره؟
کودک: تدی از دست خدا عصبانی هست.
مادربزرگ: آره معلومه! تدی حتماً عصبانی هست. به نظرم اشکالی نداره که گاهی از دست کسی عصبانی باشیم. منم وقتی پدربزرگت مریض شد خیلی عصبانی شدم. از تدی بپرس چهکار میتونه بکنه که حالش بهتر بشه و عصبانی نباشه.
کودک: نمیدونم. شاید اگه مامان تدی اونو به پارک ببره حالش بهتر بشه.
مادربزرگ: فکر خوبی است به نظرم بهترین راه را برای تدی انتخاب کردی. به تدی بگو که مشکلاتی مثل مریضی برای همه عروسکها پیش میآید و این تقصیر هیچکس نیست. نه تدی مقصر هست و نه خدا و نه هیچکس دیگه که بابای تدی مریضه. تو برای تدی بهترین انتخاب را کردی که وقتی عصبانی و ناراحت هست اونو به پارک ببری! بیا الان کاپشنت را تنت کن تا من، تو و تدی را به پارک ببریم.
به چند خط بالا جایی که یک ستاره قرمز گذاشته شده است برگردید. اینجا همانجایی از صحبت است که بسیاری از ما پدران و مادران بجای درک احساس کودک به نفی آن میپردازیم و میگوییم
- تو نباید از دست خدا عصبانی باشی.
- تو نباید ناراحت باشی.
این جملات باعث میشود که کودک حس ناراحتی، عصبانیت و ترس و امثال این احساسات را بد بداند و نمیتواند آنها را بشناسد و عمدتاً مانند کودکی است که فکر میکند داشتن این احساسات گناه است و بروز دادن آنها گناهی بزرگتر و در حل کردن مشکلاتش نیز به دلیل اینکه نمیتواند احساساتش را به درستی بشناسد چالش خواهد داشت. بهعنوان یک مادر و پدر رهبر عاطفی تمام احساسات کودک خود را بشناسید و وجودش را نهتنها نفی نکنید بلکه بهعنوان احساسات طبیعی که هر انسانی دارد، عادی بشمارید.
- زمانی که کودک شما از اینکه قرار است از مهمانی که در آنهم سن و سالانش هستند بیرون برود به او حق بدهید که عصبانی باشد.
- زمانی که حیوان خانگیاش میمیرد به او بگویید که شما هم جای او بودید خیلی غمگین بودید.
- زمانی که از واکسن میترسد به او نگویید دیگر بزرگشده و نباید بترسد به او بگویید خیلیها از آمپول میترسند.
- زمانی که کودکتان برای رفتن به مهدکودک برای اولین بار احساس اضطراب دارد به او حق بدهید که دلهره داشته باشد.
یادمان نرود که ظرفیت کودکان در مقابل درک احساسات با ما متفاوت است.
به شما پیشنهاد می کنم دوره هوش عاطفی به نام مهندسی مغز و ارتباطات را بگذرانید
خلاصه بخش پنجم کتاب وقتی شیرین زبون شدی:
- ایی-کیو عبارت است از توانایی شناخت احساسات، روان، عواطف و حالات درونی خود و دیگران، نامگذاری و کنترل رفتار و تعاملات همراه با خود ادراکی!
- کودک همیشه نمیتواند به شما بگوید که در زندگیاش چه میگذرد این ما هستیم که به او یاد میدهیم احساسات درونش را بشناسد.
- تشخیص این احساسات و تمایز آنها اولین مرحله آموزش به کودک است.
- این والدین هستند که به کودکان یاد میدهند که این احساسات را زمان ابراز، بهصورت کلمات بگویند. کودکان این مهم را زمانی یاد میگیرند که مادر و پدر از احساسات درونی خود بگویند
- سؤالات کنجکاوانه، عبارت است از سؤالاتی که قضاوت، نصیحت و سرزنش در آن نیست.
- واکنش شدید به جوابهایی که کودک میدهد باعث میشود که او واقعیت را به ما نگویید. البته که گوش دادن و واکنش شدید نشان ندادن ما هم دلیل بر موافق بودن ما با اتفاقی که افتاده نیست.
- همدلی، مرحله بعد از توانایی درک احساسات است ابتدا با کودک همدردی کنیم و سپس او را تشویق کنیم که خودش را جای دیگران بگذارد.
- برای اینکه اینکه اشتباهها تکرار نشود باید کودک خودش به این نتیجه برسد که اشتباه کرده است.
- کودکان باید بدانند که اجازه دارند عصبانی باشند تا زمانی که دیگران به این دلیل آسیب نبینند. آنها همچنین میتواند با شما درباره اینکه چرا او عصبانی است حرف بزند و یا تصاویری را درباره آنچه او را خشمگین میکند، نقاشی کند یا جریان عصبانیت خود را با عروسکها یا اسباببازیهایش بازی کند.
- به یاد داشته باشید که هر ناراحتی که برای شما پیش میآید، کودکان آن را میفهمند و آنها احساس گناه میکنند و فکر میکنندکه مقصرند، این بدان دلیل است که فکر میکنند در دنیای شما فقط آنان هستند و کسی دیگر در این میان نیست.
بجای فقط محدود کردن آنها، به فرزندمان گزینههای خوب بدهیم. با این کار احساس استقلال آنها را افزایش مییابد.